سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد ی ناگفته

 

تازه پنج سال از بهار زندگانیم سپری نشده بود ، دست نوازشت را می طلبیدم ، چشم داشتم به دستی که مرا از مین بلند کند و بر شانه اش نشاند ، ولی این چشم با اشک نمناک می شد (مثل الان ) ، ! وچیزی نمی یافت ، آخه تا مدتی اطرافیان مرا نوازش می کردند دیگر کسی به من نمی رسید ! یک فقدان بزرگ : درد یتیمی !

من در پنج سالگی از نعمت پدر محروم ماندم وهمیشه جای خالی پدر را درکلبه ی دل می دیدم ، در اینجا جای تشکر بزرگ باقی می ماند از مادری که سالهای سال برایم زحمت کشید تا بدین جا برسم .

قابل توجه شما خوانندگان عزیز: قدر پدر تان را بدانید ، من با فقدان پدر روبرو هستم بهتر درک می کنم که پدر چه موجود بزرگی می باشد ، بر دستش بوسه زنید که شما را درکودکی با همین دستان نوازش وبلند کرد تا شما چشمتان به جای خالی دیگری خیره ومنتظر نماند .

 

تشکر

 

در کلبه ی دل می خواهم از استاد بزرگوارم جناب آقای حسین نورنیا که حق پدری را برایم همیشه ودر همه جا به جای آورده تقدیر وتشکر نمایم واز خداوند منان برای آن بزرگوار آرزوی سلامتی وموفقیت در زندگیشان را خواستارم .  


[ دوشنبه 85/6/13 ] [ 9:48 صبح ] [ رضا ] [ نظرات () ]